مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

یک حاشیه جنوبی

گفتنم این وسط از رابط ها بگویم:

-رابط یک عضو بیسیم است که می تواند فرکانس های بسیار بالا تا یه کم پایین تر داشته باشد(رابطهای امثال high frequency بودند!و در ثانیه 10 تا کار را راه می انداختند)

-خرشان به اصطلاح از پل گذشته و بنابر این هم احترامشان واجب است  علیرغم اینکه با درجه آزادی بالایی فعالیت می کنند .

-یک وجه تسمیه رابط اثصال سر و ته اتوبوس به وسیله جیغ بنفش است! البته این کار را خود به تنهایی نمی کند و داد بچه ها را به هر بهانه ای از آزار و اذیت تا سرود و ...در می آورد!

-کلا چیز مفیدی است !

دوستان هم فرمودند از راوی هم بگویم :

-می گویم از راوی هایمان . از اینکه بدجوری مشترک بودیم !هرسه حسن باقری را کشف کرده بودیم!!(خودمان ها،یک وقت فکر نکنید فرمانده به این معروفی را همه می شناسند)

یکی شان حرف قشنگی زد تکه کلام حسن آقا 100 % شناسایی 100%موفقیت ...

کلا ما ولی در زندگی هر برهه ای را بیشتر یی هو می سیم بهش و دقیقه 90 یه کارایی می کنیم و 10% هم نتیجه نمی گیریم !(اونم به فضل خدا)

خوب شد من راوی نشدم وگرنه مخ های زوار نور را تلیت  کرده بودم!برعکس اینها شنونده های خوبی بودند.. گاهی سکوتشان مشتاق ترمان می کرد که بخواهیم بشنویم ...

بقیه را کم کم می گویم

سفرنامه جنوب قسمت؟؟؟هشتم

بنام خدا

بچه هابه بازیابی ستون بدن(شکم)مشغول بودند ، منم رفته بودم بیرون یک گشتی بزنم ...آقا حیف دیشب بود نباید مثل هرشب تخت می خوابیدیم!یه جای بکر که می دونم اهل دل همون دیشب پیداش کرده بودند رو دیدم  وسط باغچه های بغل خوابگاه جانماز پهن بود اینا که خوبه یک سنگر کوچک تو زمین بود برای نماز .... آی که خوش به حال اونی که الان تا کمرش پیدا بود و مشغول بود...

به هر حال باید رفت ،انگار برعکسه  آدم وقتی جاهای زاغارت می ره که خودش هم زوری رفته موقع خداحافظی یه بدرقه از سر ناچاری و یه سری لبخند های زاغارت تر می بینه ولی اینجا که آدم خودش نمی خواد بره این خادم ها وایستادند و لبخند های ملیح به آدم تحویل می دهند...بابا ما نمی خواهیم از اینجا بریم هرچند شلوغ بود ولی با صفا بود تو رو خدا اینقدر خوش اخلاق نباشید لااقل یک دعوایی اخمی چیزی ! قرآن تو چفیه است هر کس از زیرش رد می شه ....

اینا رو یواش بخونید،بهتون نخندند!

حالا که حرف شد بذار بگم اینا خیلی بچه های پایه ای هستند یکی شون با یکی از بچه ها رفیق بود هرچه از جوجه کباب بهش تعارف کرده بود نخورده بود بعد هم گفته بود مرفهین دوغ  همراه ماست!!!

لوبیا می خوردند! می گفتند اینجا نمی شه چیز دیگه ای خورد....

این حرفا شنینش هم خطریه چه برسه به گفتنش ،مواظب باشید!

سوار شدیم . تو اتوبوس شعر خوندنمون گرفت .حالا بیا و ببین ...خوبی این اردوها اینه که آدم حکمت احکام خدا رو می فهمه . قربون خدا برم وقتی بالاخره بعد یه یک ربعی ساکت شدیم فهمیدم ؛ این نشنیدن صدای زن محدودیت نیست مصونیت است!! مصونیت شنوایی از اصوات ناهنجاری مثل همین گلاب به روتون سرودها ...!!!مخصوصا وقتی یک عده یی هو وسط شعر یه شعر دیگه رو می خوندن و این اصوات به سبزه نیز آراسته می شد!

اینقدر مشغول شده بودیم که نفهمیدیم داریم می رسیم ، راوی بلند شد تا برامون از شلمچه بگه ولی بیچاره روش نشد بگهout ید! گفت حالا اصلا تو حس حرفهایی که آماده کرده بوده نیستیم و یک چیز دیگه برامون می گه ..گوشی اومد دستمون،یه کم خودمون رو جمع کردیم .

پیاده شدیم .منطقه عمومی شلمچه نبود..یه جای بکر بود که کسی رو نمی برند ؛هنوز برو بچه های تفحص مشغول بودند و به قول حاجی لای در شهادت باز بود باید حواسمون رو جمع می کردیم...

کنار یک نهر و روبرومون یه جزیره با پرچم عراق که چند سالیه برادر ما شده!!!همین جا بشینید حاج حسین حرف داره ....از کربلای 4 میگه از بچه های تخریب و غواص ها که چه طوری با اون همه زحمت لو رفته بودند و ....

یاد کتاب حماسه یاسین افتادم .یاد هادی مشتاقیان یاد بغضی که از شهادت بچه های گردان نوح و ...گلوم رو گرفته بود.یاد لبخند ها و شوخی هایی که همراه بچه های مشهد شده بودم ....پاشو برادر من از 40 تا اسم کم آوردم !!!...

یا اونروز اول که برای اسکان دم یه مرغداری پیادشون می کنند ....ما رو آوردین اینجا براتون تخم بذاریم !!

یاد دوستی ها شون و علاقه هاشون

یاد تمرینای سختشون و البته پذیرایی خاص!! عسل و ...

یاد ناشیگری بعضیاو لو رفتن محل مناجات شبانشون

و آخر یاد کانال که بچه ها در می اومدن و یاد اون تیربار که یکی یکی روی هم می انداخته شون ...

از علی دنیا شون برامون می گه ...یک incredible واقعی! نه از اون قسمی که مادیدیم .

از کسی که عمرش ارزش زنده بودن رو داشته ....و خدا هم طبق معمول اینو خوب می دونسته ...

  

عراقی ها اومدن نشستن لب جزیره ...نمی دونم چی رو گوش می کنند

چهره های خیس هم که دیدنی نیستند...

شاید یه چهره آشنا دیدند ...چهره یه شهید .... چهره حاج حسین با چشمی که انگار مصنوعیه ... چهره آاقی علیلدادی که حالا دیگه برامون گفته چه طور بیخودی جا مونده ..و چهره بعضی از این دانشجو ها که انشا...می خوان هر جوریه مشتری جونشون خدا باشه 

ان ا..اشتری من المومنین انفسهم  ... 

ما که دیگه از گناه جانی برامون نمونده چی؟ کی این جان نفله ما رو م یخواد کاش اینقدر خوب بودیم که لای در هم برامون کافی بود...

میگه بچه ها وقتی شروع شد دیگه وقت خودت رو ساختن نیست ها، جلوی گلوله موقع تصمیم گیری نیست.

آخرش میگه دعا می کنه داغ ما رو نبینه!! بیچاره نمی دونه بادنجان بمیم ما! آفت کجا بود....

میگه دعا کنیم زودتر بره ، با اینکه دعای سختیه ولی احلی من عسله ،

آقا ما رو نه ولی یه سری جوونارو که امسال دیدن گفتن با دیدن این چهره ها آدم یاد بچه های کربلای 4 می افته حاج حسین ان شاءا...قسمت ما زودتر شما بعد ما ...

سوار شید هوا داره تاریک می شه باید برید...

تو ماشین بدجوری ابریه ، آی  بذار برسیم شلمچه ....

و میرسیم و تکبیره الحرام ....

اما میوم جبهه ها شلمچه بیشتر از همه

                    گرفته بوی فاطمه گرفته بوی فاطمه

سلام شهیدای شلمچه ...

می دونیم خیلی سخت گذشته ولی می دونیم خوشحالید ...می دونیم لبخند پیروزی کربلای 5 اونم بعد رفتن اون همه آدم تو کربلای 4 چه قدر شیرینه ...می دونیم سرفرازی جلوی امام آدم چه حس افتخاری داره .... 

ما یه مهمون از پیش شما داریم ها... بیخود نیست اینجا اینقدر به یادشونیم... 

شهیدا به خدا با اینکه از شماها جدا هستند با اینکه اسمشون معلوم نیست  

بی اینکه مامان باباهاشون نمی دونن  

ولی قسم به چی که بگم از همه عزیز ترشدند برامون ...ما خواهرهاشونیم ..دوستاشون ...مادراشون ...انیس ما شدند دلمون به چی خوش باشه توی این شهر ....ما خوب  مهمون داری می کنیم .  

کاش می شد الان شلمچه بودم این موقع  

آخ که چه قدر دلم یه دعای کمیل شبونه که شهیدامون رو می خواد اولش هم یه یاد امام شهدا رو بلند تو صحن ژخش کنیم حالا که عیبی نداره که؟ حالا که به کسی بر نمی خوره  

کاش یک شب با شهیدامون تنها مون می گذاشتند .... 

 خوشا به حال شما ...یا لیتنا کنا معکم

سفر نامه جنوب هفت!

بسم ا... 

 

دیروز حاج حسین کلی برامون حرف زد صدای گریه ها و ژست معنویمان نوید شبی مملو از مناجات و معنویت می داد که البته محقق هم نشد! یعنی بنده که به واقع نخوابیدم بلکه مردم ! الحق و الانصاف چه مردنی هم نکیر و منکر داشت که یک وقت از محدوده قبرنه!رخت خوابت تجاوز نکنی تا مهمانان جدید جا شوند! هم بعث و نشور!آن هم حدود ۳ اتفاق افتاد! 

صدایی از بیرون آمد  به سرم زد جماعت برای عبادت چه جای بکری را (محوطه بیرون خابگاه)برگزیدند-این هم پشیمانی و غبطه مرگ-کمی گذشت و صدا بیشتر و بیشتر شد  این جماعت مومن مفرح! با خنده های مستانه شان !!اآمدند و در را کوبیدند. خنده شان از همین حرف های لغو(که پناه بر خدا!از کل اردوهای راهیان دور است)نبودها.. حتما از سر عبادت بهشان دست داده بود (این هم رجای مومن !) 

-از حق نگذریم خلاصه کار که خواستم دوباره بخوابم بچه ها را می دیدم که با سجاده از کنارم می گذشتند بنده های خدا خواسته بودند ریا نشود تاریکی را بهانه کرده بودند و من را در حد همان مرده هم فرض نکرند و با بی محلی روانی مصلی شان شدند! تقبل ا... خواهر دیدی اینجا هم لو ندادمت!- 

 

خلاصه صبح بلند شدیم برویم اروند کنار و فاو  

از خرمشهر راهی آبادان شدیم  به همت یک رابط -از نوع بی سیم!- مطلع شدیم تا رسیدن به حاشیه اروند در آبادان از صبحانه خبری نیست   

رسیدیم و یک صبحانه دور همی هم خوردیم نه دور خودمان تنها ...ما بودیم و تعدادی از فروشنده ها و جوانان محل!!! در مقابل انظار عمومی نشستیم و صبحانه خوردیم  

البته یک وقت فکر نکنید بد بودها !اینها همه برنامه ریزی شده بود برای نزدیک شدن مردم با بسیج. 

البته فوائد دیگری هم داشت . یادم هست در کتاب فارسی دبیرستانمان خاطره از انیشتین بود که یک بار در شهر خودش جامه ای ژنده پوشیده بود از او علت را پرسیدند گفت عیبی ندارد اینجا که همه مرا می شناسند بار دیگر در شهر دیگری همان را پوشیده بود پرسیدند چرا؟گفت اینجا که کسی مرا نمی شناسد 

 

بر همین اساس کارهای جالبی انجام دادیم! صعود به ارتفاعات میانی پایه بلندی که در محل بود آن هم در مقابل انظار عمومی!دست مریزاد به این همه دلاوری این بسیجیان ! این حرکت صعود بانوان به اورست را هم در اذهان می آورد ....کسی هم که ما را نمی شناخت .نمی دانم شاید هم همه می دانستند ما زائر نوریم ! 

 

سرتان را درد نیاورم راهی اروند کنار شدیم  

یک مقداری هم پیاده روی داشت . متاسفانه ! یعنی برای بعضی مثل من که intrestزیادی در استفاده از بیانات زوار نداشتم! بیانات ارزشمند برخی دوستان در آستانه ورود به منطقه عملیاتی والفجر8 در کنار نهر های ورودی به اروند که در هر کدام یک لشکر آماده در قایق و پیاده آخرین خداحافظی ها و گپ های آسمانی شان را انجام دادند 

 

-نه بابا مانتو من از این لحاظ بهتر است یعنی خودم گفتم این را بخرم که ....  

- بهش گفتی ؟چی گفت ؟ چرا ؟اووووه 

-بلوتوث ت رو روشن کن! 

- آره مگه تو هم بودی ! واقعا... 

 ..

 ..

 ..

می ترسم زیادی بهره مند شوید بقیه بماند .... 

 

درود و سلام خدا بر آن بزرگ دانشمند مخترع MP3!-جعبه مستطیل شکل شیطان برای اشاعه نت هایش!! - که امثال بنده را از شنیدن چنین افاضاتی بی نیاز کرد! ( بگویم--->با استحاله انجام شده توسط سایت هایی مثل www. aviny .com وضع فرق کرده )  

 

رفتیم کنارش 

ایستادیم و نگاهش کردیم    وحشی و بی مهری که عده ای از یارانت را در فروبردی و عده ای را در آن سو تنها و غریب سپردی ، 

یا عاشق بوده ای و تمام این سال ها رهایشان نکردی ؟گروهی را در دامانت پنهان کردی و گروهی را رها نمی کنی و هرروز که رد می شوی به ایشان سر می زنی ... 

این جزر ها ومد ها ناآرامی چیست ؟ تو دیگر چنین یارانی را به خود نخواهی دید تلاش بیهوده چرا؟  

اینجا مرزی است پر تمنا ، بیا و اشک های ما را در خود ریز و ببر به آن سرا...شنیده ام که به فرات می روی ...این نگاه های آرزومند را با خود بردار و برو ...این دلهای آشوب هم درد تو را دارند بیا و دلمان را به گواه نزد امیرمان حسین(ع)ببر... 

 

نتیجه نمی دهد این حرف ها،این رود مسافران بهشتی به خود دیده است...اورا چه به ماهی های مسمومی مثل ما... 

 

بیایید چیزی به اذان نمانده ....بجز درد دل های یک جامانده... 

بغض می کنید؟بکنید  

اینجا ستاره هایی به خود دیده که آب و رنگ جایی که از آن آمده ای پیششان هیچ است  

گریه می کنی ؟ هنوز طاقت شنیدن آمدن با هم و برگشتن بدون رفیقت را نداری؟ 

اینجا ماهی قرمز های عاشقی با هم می آمدند و بجز چندتایی همه گم می شدند.... 

هنوز طاقت نداری بشنوی اینجا جای تو نیست؟ 

 

پس بیا با هم برگردیم اینها که اینجا بودند منیت را لابلای همان مرداب ها دفن کردند  این حرف ها مال شب عملیات ها و استغفار های آنهاست  

گویا هنوز من و مایی برایمان مانده ... 

  

 

برویم برویم و دوباره کیک و ساندیس مان را بخوریم شاید فشارمان سر جایش برگردد آخر یکی برایمان فرش قرمز پهن نکرده بود! 

--------------------- 

 این سناریو به تیتراژ نمی سد!

سناریوی کیکسا را که یادتان هست حالا واقعا برای پایین آوردن آمپر بچه ها بود یا بر طرف کردن گرسنگی که تا مدت مدیدی -احتمالا 600دقیقه نه!!!60 دقیقه دیگر طول می کشد- 

 در یک اقدام سورپریزانه علاوه بر کیک و ساندیس بستنی هم داده شد! 

گوشت شود به تنتان ...تنمان ...عیبی ندارد همیشه شعبون این بارهم -نه رمضون چیه آدم گشنه می مونه- شعبون!!! 

حالا هم می دانم سیر نشدید می رویم دژ(خوابگاه)اونجا کباب داریم ! کباب..

آیات شیطانی به روی صحنه رفت!

پلیس آلمان می گوید برای تئاتری که قرار است از امروز نمایشنامه ای را که بر اساس کتاب “آیات شیطانی” تهیه شده به روی صحنه آورد، تدابیر امنیتی اضافی فراهم آورده است.پس از آن که امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۹۸۹ کتاب آیات شیطانی را کفرآمیز خواند و فتوای قتل سلمان رشدی نویسنده آن را به اتهام کفرگویی صادر کرد، سلمان رشدی ناچار شد مدت ۱۰ سال در اختفا زندگی کند. مقامات پتسدام، شهری در نزدیکی برلین که نمایشنامه مورد بحث در آن جا به روی صحنه خواهد رفت، می گویند اطلاعی درباره این که گروه های مسلمان در نظر دارند در مقابل تئاتر دست به تظاهرات بزنند دریافت نکرده اند.از سلمان رشدی دعوت شده که در مراسم اولین شب اجرای نمایشنامه حضور یابد ولی معلوم نیست که او این دعوت را پذیرفته یا نه. شایان ذکرا ست تا کنون شهید مصطفی مازح از لبنان و شهید ابراهیم عطایی از ایران در راه اعدام انقلابی شخص سلمان رشدی در انگلیس به شهادت رسیده اند و بعضی از ناشران آن نیز طبق فتوای امام اعدام انقلابی شدند. 

 

 

کتاب آیات شیطانی ( Satanic Verses) رمانی است در ۵۴۷ صفحه (نسخه انگلیسی در چاپ اول) که در تاریخ ۴/۷/۱۳۶۷ (۲۶ سپتامبر ۱۹۸۸) توسط انتشارات «وایکینگ» (جزو گروه انتشاراتی «پنگوئن») منتشر شد.

نویسنده این کتاب، «سلمان رشدی» مسلمان هندی تباری بود که تبعه «بریتانیای کبیر» محسوب می شد و «آیات شیطانی» پنجمین رمان این نویسنده ۴۱ ساله بود. «سلمان رشدی» عضو «انجمن سلطنتی ادبیات انگلستان» بوده و هست و کتاب مذکور را به سفارش «گیلون ریتکن» (رییس یهودی انتشارات وایکینگ) با دستمزد بی سابقه ۸۵۰ هزار پوند به رشته تحریر در آورد. این کتاب برای نویسنده جایزه وایت‌برد را به ارمغان آورد. در همین سال کتاب به فهرست نهایی جایزه بوکر نیز راه یافت، اما موفقیتی کسب نکرد.

امام خمینی(رحمه الله علیه)  با صدور فتوایی در۱۴ فوریه ۱۹۸۸ میلادی (۲۵ بهمن ۱۳۶۷) حکم اعدام رشدی نویسنده این کتاب را صادر کرد. از آن پس رشدی زندگی مخفیانه‌ای را می‌گذراند که تاکنون ادامه داشته است.این کتاب که در سبکی شبیه به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده‌است بر پایه ماجرای غرانیق نوشته شده است. مورخان اسلامی این ماجرا را دروغین می‌دانند.

آیات شیطانی زندگی هنرپیشه‌ای هندی با نام ماهوند را روایت می‌کند که شبیه پیامبر مسلمانان است. ورود و فروش این کتاب ابتدا در سنگاپور و سپس هند ممنوع اعلام شد.

کتاب آیات شیطانی بر خلاف آن چه گفته می شود، یک کتاب علمی و نظری نیست؛ بلکه داستانی است بلند در ۹ فصل که شخصیتهای آن را حضرت رسول اکرم (صلوات الله علیه)، همسرانش و صحابی شناخته شده اش و حضرت جبرئیل (فرشته وحی) تشکیل می دهند.

در طول این رمان تمامی این شخصیت ها، العیاذ بالله افرادی فاسد و گرفتار انحرافات اخلاقی معرفی می شوند و انواع تحقیر و اهانت های عجیب و غریب نسبت به آنان انجام می گیرد. پرداختن بیشتر به محتوای کتاب جز جریحه دار کردن قلوب پاک مسلمین نتیجه ای نخواهد داشت.

سلمان رشدی که امروز اواخر دهه پنجاه عمر خود را می گذراند در یکی از آخرین کتابهای خود، به فلاکت و ذلت ۱۰ ساله پس از انتشار کتاب «آیات شیطانی» اشاره می کند. وی در کتاب خود با اشاره به مجروحیت مترجم ایتالیایی کتابش توسط مسلمانان ایتالیایی تا سر حد مرگ و به هلاکت رسیدن مترجم ژاپنی آیات شیطانی بر اثر حمله مسلمانان ژاپنی، از روز ترور ناشر نروژی کتابش به این شکل یاد می کند: «روزی که ناشر نروژی مورد اصابت گلوله قرار گرفت یکی از بدترین روزهای عمر من است.» او در آن ایام تنها طی ۲۰ روز ۱۳ بار محل خواب خود را تغییر داد.

چنان فضای جهنمی بر زندگی او حاکم گردید که همسرش از وی جدا شد و در مطبوعات وی را «فردی بزدل» نامیدند.

سلمان رشدی با وجود خشم جهان اسلام علیه خود، از تجدید چاپ کتاب کفرآمیز خود صرف نظر نکرد و زمانی که انگلستان حاضر به چاپ ارزان قیمت این کتاب (بدون جلد گالینگور و با کاغذ کاهی) نشد، آن را به آمریکا برد و به صورت ارزان قیمت (برای سهولت خرید عمومی آن) به چاپ رساند.

در سالهای اخیر، سلمان رشدی در آمریکا زندگی می کند و توسط دولت آمریکا محافظت می شود. سال گذشته وی به ریاست انجمن قلم آمریکا رسید.

امپراطوری رسانه ای غرب بارها اعلام کرد که حکم اعدام این نویسنده از طرف ایران پس گرفته شده است که هر بار با واکنش سریع رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای این مسأله تکذیب گردید و اعلام نمودند که حکم یک مرجع قابل نقض نمی باشد و حتی پس از مرگ او نیز بر همه مسلمانان لازم الاجرا است. آخرین بار نیز رهبر معظم انقلاب در پیام به حجاج بیت الله الحرام در سال ۱۳۸۳ بر مهدورالدم بودن سلمان رشدی و لازم القتل بودن او تأکید نمودند.

 

 

 

 

 

 یه نقل از:

 

 

 http://www.ommatnews.ir/?tag=ayat-sheitani