مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

آخرین های سفر نامه

به نام خدا

روز یکی مانده به آخر چزابه،تنگه چزابه ...

رمل ..تا حالا رمل ندیده بودی؟ عیبی ندارد دیگر هم نخواهی دید . دیگر هم قدم هایت را جای پای اینها نخواهی گذاشت تو را به اینجا چه کار قدم های تو مال همان سنگفرش های دانشکده تان است ..

و می رویم تا فکه ...راه طولانی و هوا گرم است ....شاید آخرین خواب اتوبوسی است و آخرین باری که مسئول صدا می زند بلند شوید رسیدیم ....اینجا فکه است

نماز شده همین جا وضو بگیرید تا برویم ....و می مانیم قبل از حریم مقدس "فاخلع نعلیک"...گویا قبل از ورود به طور باید نماز طهارت خواند....

دل و دماغی برایمان نمانده اینجا آخرین گریه ها آخرین سینه زدن ها ....آخرین چوب نوشته های توی راه ....و اینجا هم رمل است ...گویا سنگ ها هم تاب نیاوردند و پودر شدند مثل دلم اینجا........کاش هنوز درد را در پاهایم احساس می کردم ...کاش از درد یواش تر می رفتم تا نرسیدن...

بگو ...اینجا جای ژرزدن شهید آوینی  جا ی خوبی است برای گفتن .برای گفتن و آتش زدن اینکه ما برای شهدایمان در آن دانشگاه ... مان هیچ نتوانستیم بکنیم... بگو که این بغض همچنان گلویم را می فشارد لای لای پسرم لای لای ...و روضه های بچه های تفحص ....برای همه چیز خیلی گریه کردم این یکی را نمی دانستم می توان م یا نه... اینجا شاید هم بشود هق هق کرد از برای آنچه دوستش داری  ..می دانی شبیه چه کسی می شوی وقتی روی سرت می اندازی اش...می گوید با گریه میگوید

خواهرهای من می دانید چه قدر این بچه ها به خاطر چادر های شما شهید شدند ....و صدایم را بلند می کنم اینجا می شود گریه کرد.

می خواهم گریه کنم به خاطر روزهایی که این حرف ها را شنیدم . عمل نکردم ............. بچه ها آرام تر... این نهار فکه را زود نخورید بچه ها نیایید ....این آخرین منطقه بود....

قمست نهم همون !(سفرنامه جنوب)

بسم الله الرحمن الرحیم

تو پست قبلی یادم رفت بگم :رابط تنها  کسیه که اگه بنا به هر دلیلی(یه وقت فکر نکنید شلختگی!)کفشاش گم بشه حاضره حتی دمپایی های پلاستیکی گلبهی هم بپوشه(این هم از معایب گذشتن خر مربوطه از پله!)


  دیر شده ، ساعت 8 بایست دم وضو خونه می بودیم و الان 8 و 5 دقیقه است باید سریع مسیر رو طی کنم . البته کار راحتی هم نیست چون شلوغه و نمی شه دوید، مهم تر اینکه کف پاهام حسابی درد می کنند و نمی تونم زیاد روی زمین فشارشون بدم...بهتر از کفشه،بعضی دردا آی حالی دارن! یادمه یه سال محرم تو مسجد محلمون روضه خونه می گفت ان شا... همگی بریم مدینه دم بقیع روضه بخونیم اونام بیان اَی مارو بزنن،اَی بزنن!!

سوار ماشین می شیم . خوب شب عیده ،عید مبعث ...مسئول تدارکات که معرف حضور هستند .فرصت خوبیه که nتا صلوات برای حاجت روا شدنش ازمون بگیره و آخر هم شکلاتها رو زورکی ازش بگیریم نمیداد که!

بعد هم برنامه یه دهن بخونین گرم شیم دور همی!!! بذارید حالا که اینقدر گرمیم من یه سری هذیون بگم، سر دلم مونده:

می خونیم .می خونیم . می خونیم . اینقدر که حال خودمون هم داره به هم می خوره . نه از خندیدن و دست زدن ها ،از گریه نکردن! بعد شلمچه که جای این خنده ها و دوست بازی ها نیست و همه انگار اینو فهمیدن ...

وقتی همان مسئول مربوطه مذکوره!دید حسابی خسته شدیم گفت می خوایم آقای علیدادی برامون صحبت کنن یا نه؟

مع ع ع  ع ع ع ع...........آقای علیدادی ؟ یعنی الان توی ماشین ما هستند؟

و مرد عقب تر میاد تا حرف بزنه ، شاید گله کنه ، نه خیلی صبور تر و منطقی تر از این حرفاست ...ما رو تحویل گرفته وگرنه حالا که فکر می کنم شاید اگه خودم بودم ...اگه الان یاد کربلای 4 و 5 و رفیقام بودم اگه بوی دود و خون و گوشت سوخته زیر مشامم آشنا بود ، اگه این همه راه رو اومده بودم با رفیقام خلوت کنم . ببینمشون هرچند چند ساعت ....

اگه این طوری بود جدا وقتش بود شیرفلکه لجن رو باز کنه بهمون ! آخرش هم هیچی نمی شد همه می گفتن زیر فشاره!به جاش خالی که می شد....

اگه من بودم که این کار رو می کردم ولی انگار دقیقا به همین خاطر جای مرد نیستم.

همه چیز به چند تا جمله شروع و تموم می شه : وقتی این اتوبوس می ره ،اگه همه سرنشینا مشغول خودشون و حرف حدیثای خودشون باشن متوجه مسیر نمی شن ...وقتی میرسنبهشون بگن چه قدر تو راه بودین خوب چرا فلان کار رو نکردین میگن چند دقیقه بیشتر نبود.بعد هم مثال مسیر دنیا تا آخرت رو زدن...

 از ما پرسیدن وقتی مشغول  خودمون بودیم این همه مناطق تو راه رو دیدیم؟!!!!

مرد غمگینه ولی یه چیز دیگه هم  می گه ، می پرسه اگه یه شب تنها تو این بیابونا بودیم فکر می کنیم تنهای تنها چی کار می کردیم ؟

....فکر کنیم رزمنده ها چه کارایی می کردن ؟...شبها توی این ظلمات ...

شاید وقتی رسیدم گردان تخریب و محوطه قبرهای اطرافش فهمیدم ،حدث زیاد سختی نبود.

برگشتیم اهواز ، خانمی سر سفره میان و می پرسند می خواهیم برامون روضه خونی بذارن می پرسیم پذیرایی چیه ؟ می گه شیرینی،هویج بستنی ....

می پریم وسط حرفش که آره پایه ایم مگه نه بچه ها ، خانوم می گن هویج بست...

همه:ب...ل.... ه!

خانومه ادامه میده : اینارو به بچه ها دادیم تموم شده !!!روضه اگه می خواید

همه:نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه!!!!!!!!!!!!!!!!

بگم ها تف به ریا بعضیا هم امشب رو بیدارن آخه شب زنده داری سفارش شده، اینو وقتی رفته بودم صبحانه فردا رو بگیرم فهمیدم اول اسمشون هم ز هست!!!!!!!

خوب فردا آخرین مناطق شایعه شده شرهانی چزابه فکه ...

این مسئولای بسیج همین طورن دیگه ، شب می خوابند صبح بیدار می شن تصمیماشون عوض می شه

صبح شده آماده برای پادگان شهید محمود وند ..........چایی؟ چایی چیه ؟ اگه راست می گید و می تونید همین کره های خوشبو رو بخورید!!(واقعا هنر کردید!!)

 

یک حاشیه جنوبی

گفتنم این وسط از رابط ها بگویم:

-رابط یک عضو بیسیم است که می تواند فرکانس های بسیار بالا تا یه کم پایین تر داشته باشد(رابطهای امثال high frequency بودند!و در ثانیه 10 تا کار را راه می انداختند)

-خرشان به اصطلاح از پل گذشته و بنابر این هم احترامشان واجب است  علیرغم اینکه با درجه آزادی بالایی فعالیت می کنند .

-یک وجه تسمیه رابط اثصال سر و ته اتوبوس به وسیله جیغ بنفش است! البته این کار را خود به تنهایی نمی کند و داد بچه ها را به هر بهانه ای از آزار و اذیت تا سرود و ...در می آورد!

-کلا چیز مفیدی است !

دوستان هم فرمودند از راوی هم بگویم :

-می گویم از راوی هایمان . از اینکه بدجوری مشترک بودیم !هرسه حسن باقری را کشف کرده بودیم!!(خودمان ها،یک وقت فکر نکنید فرمانده به این معروفی را همه می شناسند)

یکی شان حرف قشنگی زد تکه کلام حسن آقا 100 % شناسایی 100%موفقیت ...

کلا ما ولی در زندگی هر برهه ای را بیشتر یی هو می سیم بهش و دقیقه 90 یه کارایی می کنیم و 10% هم نتیجه نمی گیریم !(اونم به فضل خدا)

خوب شد من راوی نشدم وگرنه مخ های زوار نور را تلیت  کرده بودم!برعکس اینها شنونده های خوبی بودند.. گاهی سکوتشان مشتاق ترمان می کرد که بخواهیم بشنویم ...

بقیه را کم کم می گویم

سفرنامه جنوب قسمت؟؟؟هشتم

بنام خدا

بچه هابه بازیابی ستون بدن(شکم)مشغول بودند ، منم رفته بودم بیرون یک گشتی بزنم ...آقا حیف دیشب بود نباید مثل هرشب تخت می خوابیدیم!یه جای بکر که می دونم اهل دل همون دیشب پیداش کرده بودند رو دیدم  وسط باغچه های بغل خوابگاه جانماز پهن بود اینا که خوبه یک سنگر کوچک تو زمین بود برای نماز .... آی که خوش به حال اونی که الان تا کمرش پیدا بود و مشغول بود...

به هر حال باید رفت ،انگار برعکسه  آدم وقتی جاهای زاغارت می ره که خودش هم زوری رفته موقع خداحافظی یه بدرقه از سر ناچاری و یه سری لبخند های زاغارت تر می بینه ولی اینجا که آدم خودش نمی خواد بره این خادم ها وایستادند و لبخند های ملیح به آدم تحویل می دهند...بابا ما نمی خواهیم از اینجا بریم هرچند شلوغ بود ولی با صفا بود تو رو خدا اینقدر خوش اخلاق نباشید لااقل یک دعوایی اخمی چیزی ! قرآن تو چفیه است هر کس از زیرش رد می شه ....

اینا رو یواش بخونید،بهتون نخندند!

حالا که حرف شد بذار بگم اینا خیلی بچه های پایه ای هستند یکی شون با یکی از بچه ها رفیق بود هرچه از جوجه کباب بهش تعارف کرده بود نخورده بود بعد هم گفته بود مرفهین دوغ  همراه ماست!!!

لوبیا می خوردند! می گفتند اینجا نمی شه چیز دیگه ای خورد....

این حرفا شنینش هم خطریه چه برسه به گفتنش ،مواظب باشید!

سوار شدیم . تو اتوبوس شعر خوندنمون گرفت .حالا بیا و ببین ...خوبی این اردوها اینه که آدم حکمت احکام خدا رو می فهمه . قربون خدا برم وقتی بالاخره بعد یه یک ربعی ساکت شدیم فهمیدم ؛ این نشنیدن صدای زن محدودیت نیست مصونیت است!! مصونیت شنوایی از اصوات ناهنجاری مثل همین گلاب به روتون سرودها ...!!!مخصوصا وقتی یک عده یی هو وسط شعر یه شعر دیگه رو می خوندن و این اصوات به سبزه نیز آراسته می شد!

اینقدر مشغول شده بودیم که نفهمیدیم داریم می رسیم ، راوی بلند شد تا برامون از شلمچه بگه ولی بیچاره روش نشد بگهout ید! گفت حالا اصلا تو حس حرفهایی که آماده کرده بوده نیستیم و یک چیز دیگه برامون می گه ..گوشی اومد دستمون،یه کم خودمون رو جمع کردیم .

پیاده شدیم .منطقه عمومی شلمچه نبود..یه جای بکر بود که کسی رو نمی برند ؛هنوز برو بچه های تفحص مشغول بودند و به قول حاجی لای در شهادت باز بود باید حواسمون رو جمع می کردیم...

کنار یک نهر و روبرومون یه جزیره با پرچم عراق که چند سالیه برادر ما شده!!!همین جا بشینید حاج حسین حرف داره ....از کربلای 4 میگه از بچه های تخریب و غواص ها که چه طوری با اون همه زحمت لو رفته بودند و ....

یاد کتاب حماسه یاسین افتادم .یاد هادی مشتاقیان یاد بغضی که از شهادت بچه های گردان نوح و ...گلوم رو گرفته بود.یاد لبخند ها و شوخی هایی که همراه بچه های مشهد شده بودم ....پاشو برادر من از 40 تا اسم کم آوردم !!!...

یا اونروز اول که برای اسکان دم یه مرغداری پیادشون می کنند ....ما رو آوردین اینجا براتون تخم بذاریم !!

یاد دوستی ها شون و علاقه هاشون

یاد تمرینای سختشون و البته پذیرایی خاص!! عسل و ...

یاد ناشیگری بعضیاو لو رفتن محل مناجات شبانشون

و آخر یاد کانال که بچه ها در می اومدن و یاد اون تیربار که یکی یکی روی هم می انداخته شون ...

از علی دنیا شون برامون می گه ...یک incredible واقعی! نه از اون قسمی که مادیدیم .

از کسی که عمرش ارزش زنده بودن رو داشته ....و خدا هم طبق معمول اینو خوب می دونسته ...

  

عراقی ها اومدن نشستن لب جزیره ...نمی دونم چی رو گوش می کنند

چهره های خیس هم که دیدنی نیستند...

شاید یه چهره آشنا دیدند ...چهره یه شهید .... چهره حاج حسین با چشمی که انگار مصنوعیه ... چهره آاقی علیلدادی که حالا دیگه برامون گفته چه طور بیخودی جا مونده ..و چهره بعضی از این دانشجو ها که انشا...می خوان هر جوریه مشتری جونشون خدا باشه 

ان ا..اشتری من المومنین انفسهم  ... 

ما که دیگه از گناه جانی برامون نمونده چی؟ کی این جان نفله ما رو م یخواد کاش اینقدر خوب بودیم که لای در هم برامون کافی بود...

میگه بچه ها وقتی شروع شد دیگه وقت خودت رو ساختن نیست ها، جلوی گلوله موقع تصمیم گیری نیست.

آخرش میگه دعا می کنه داغ ما رو نبینه!! بیچاره نمی دونه بادنجان بمیم ما! آفت کجا بود....

میگه دعا کنیم زودتر بره ، با اینکه دعای سختیه ولی احلی من عسله ،

آقا ما رو نه ولی یه سری جوونارو که امسال دیدن گفتن با دیدن این چهره ها آدم یاد بچه های کربلای 4 می افته حاج حسین ان شاءا...قسمت ما زودتر شما بعد ما ...

سوار شید هوا داره تاریک می شه باید برید...

تو ماشین بدجوری ابریه ، آی  بذار برسیم شلمچه ....

و میرسیم و تکبیره الحرام ....

اما میوم جبهه ها شلمچه بیشتر از همه

                    گرفته بوی فاطمه گرفته بوی فاطمه

سلام شهیدای شلمچه ...

می دونیم خیلی سخت گذشته ولی می دونیم خوشحالید ...می دونیم لبخند پیروزی کربلای 5 اونم بعد رفتن اون همه آدم تو کربلای 4 چه قدر شیرینه ...می دونیم سرفرازی جلوی امام آدم چه حس افتخاری داره .... 

ما یه مهمون از پیش شما داریم ها... بیخود نیست اینجا اینقدر به یادشونیم... 

شهیدا به خدا با اینکه از شماها جدا هستند با اینکه اسمشون معلوم نیست  

بی اینکه مامان باباهاشون نمی دونن  

ولی قسم به چی که بگم از همه عزیز ترشدند برامون ...ما خواهرهاشونیم ..دوستاشون ...مادراشون ...انیس ما شدند دلمون به چی خوش باشه توی این شهر ....ما خوب  مهمون داری می کنیم .  

کاش می شد الان شلمچه بودم این موقع  

آخ که چه قدر دلم یه دعای کمیل شبونه که شهیدامون رو می خواد اولش هم یه یاد امام شهدا رو بلند تو صحن ژخش کنیم حالا که عیبی نداره که؟ حالا که به کسی بر نمی خوره  

کاش یک شب با شهیدامون تنها مون می گذاشتند .... 

 خوشا به حال شما ...یا لیتنا کنا معکم