مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

قبل ماه رمضان

*شعبان هم تموم شد و ما مناجات خون نشدیم ، یاد همه خالی بندی ها و دور برداشتن های اول ماه بخیر  (به شر )

 

* یک جا نوشته بود: 

 

در راه شهادت باز باز است             ولیکن عاشق صادق نیاز است  

  

 

* باور کنید اگر به مشهد رفتید طلبیده شده اید  ، امام رضا گول نمی خورند

 

* زمان :امشب حاج سعید حدادیان و آقای پناهیان 

 مکان: بهشت  

وداع با ماه ،بعد نماز مغرب 

 

* امروز پنجشنبه ساعت 4 ، حسینیه ارشاد 40 مروه ، شهیده حجاب ، هرچند نوشته مراسم فقط برای بانوان است هر کس رفت دستش درست ...

خاطرات شهید صیاد شیرازی

دعای قنوت :

خیلی اشکش را نگه می داشت  ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد . دوستش می گفت : « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست . بارها می شنیدم که می گفت  ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ... ».

نگقتن بسم الله :

اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »

امداد غیبی :

در عملیات طریق القدس ارتش و سپاه که با هم دو لشگر و اندی داشتند ، برای حمله به دشمن به 110 هزار گلوله فقط از یک نوع مهمات نیاز داشتند و ما از این نوع گلوله فقط سیزده هزار تا داشتیم . وقتی آن برادر مسئول آتش ، این برآورد علمی را به ما نشان داد ، اصلا نفهمیدیم چطور شد که گفتیم : شما بقیه کار ها را بکنید ، مهمات در راه است و می رسد . بلافاصله به خدا پناه بردیم که خدایا این چه بود که ما گفتیم . فقط همین را بگویم تا موقعی که بچه ها بستان را گرفتند تا آن موقع ، آن برادر مسئول آتش یادش رفته بود که مهمات چه شد ؟

پول :

می گفت : « پول برای من با کثافت فرقی نمی کند » . الان کسی این حرفها را باور نمی کند ، اما علی بعد ازپیوستن به دانشگاه افسری ، همه حقوق خود را به من می داد می گفت : مادر ، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می کشم ، اما شما 5 تا پسر و 2 تا دختر دارید. البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می فرستاد و تا وقتی شهید شد ای مقرری قطع نمی شد. علی می گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد 120 هزار تومان ، می توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند .

مزد :

قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : «  درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست و قتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند . وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند .»

بهشت زهرا (س) :

صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . »

 

 

از وبلاگ عاشقان شهدا توی لینکدونی

یه شعر

وقتی باید از زبانت و دانسته هات استفاده کنی و چند تا که مثل دیروز خودت خیلی پرت هستند رو توجیه کنی و با سعه صدر گوش کنی هرچه می گویند چنین جملاتی را خواندن آی می چسبه 


مالک رسیده است به آن خیمه سیاه

تنها سه چار گام... نه ... این گام آخر است

 

 

اما صدای کیست که از دور می رسد؟

گویا صدای ناله « برگرد٬ اشتر! » است

 

 

این ناله ضعیف و گرفته از آن کیست؟

من باورم نمی شود از حلق حیدر است

 

 

مالک! رها کن آن سوی میدان و بازگرد

این سو پر از معاویه های مکرر است

 

 

این کوفیان فریب چه را خورده اند؟ هان!

از شام نیز روز تو کوفه سیه تر است

 

 

امروز پاره پاره قرآن به نیزه هاست

فردا سری که قاری آیات پرپر است ...

 

 

***

 

تاریخ! گوش دار به این هق هق بلیغ

این شقشقیه ای که دوباره به منبر است:

 

 

حتی عقیل طاقت عدلم ندارد٬ آه

«من یوسفم٬ که است که با من برادر است؟»

 

 

من یوسفم٬ تو یوسف بی چاه دیده ای؟

این چاه های کوفه عجب گریه پرور است ...*




سیدی و مولای ....!

اینجا کوفه نیست ...

از وبلاگ فطرس تو لینکدونی


* محمد مهدی سیار

بسم ا...

بعد از مدتی


به نام خدا

 

وقتی خسته می شی از همه چیز ، حتی از خودت وقتی جلوش می ایستی و از ترس بهش دروغ میگی

وقتی حالت از خودت به هم می خوره که چند روزی هست که این کا رو تکرار کردی ولی اون هنوز دست نوازشش رو از روی سرت بر نداشته ....

وقتی از خودت بدت اومده که چند روز شده که گند زدی و دلت بد جوری می گیره .....

 

دلت می خواد بری پیش شهیدا و های های گریه کنی ....می دونی خدا از اونا خیلی مهربون تره ولی مثل بچه ای که مامانش دعواش کرده و میره تو بغل  زن عموش و گریه می کنه .....

 

دلت میخواد جای اونا بودی ...که اون به ملائکه اش به خاطر آفریدنت مباهات کنه ....شما مگه زنده نیستید چرا چیزی نمی گید چرا ما و گنداب تنهایی مون رو تو این عالم آشفته ول کردید ؟

 

پس کی ها پیش ما هستید؟ الان که دل شکسته ایم دلمون هواتون رو کرده .............

 

می دونم طبق معمول ما رو توی خماری زنده بودن خودتون می ذارید و پیشمون نمی
آیید ؛هرچند بهشت شما، بهشت زهرای شما ...بهشت ما هم هست ....ممنونیم که ما رو طلبیدید ...

شهید گمنام های قطعه بهشتی چه قدر دلم هواتون رو داره ....