قمست نهم همون !(سفرنامه جنوب)

بسم الله الرحمن الرحیم

تو پست قبلی یادم رفت بگم :رابط تنها  کسیه که اگه بنا به هر دلیلی(یه وقت فکر نکنید شلختگی!)کفشاش گم بشه حاضره حتی دمپایی های پلاستیکی گلبهی هم بپوشه(این هم از معایب گذشتن خر مربوطه از پله!)


  دیر شده ، ساعت 8 بایست دم وضو خونه می بودیم و الان 8 و 5 دقیقه است باید سریع مسیر رو طی کنم . البته کار راحتی هم نیست چون شلوغه و نمی شه دوید، مهم تر اینکه کف پاهام حسابی درد می کنند و نمی تونم زیاد روی زمین فشارشون بدم...بهتر از کفشه،بعضی دردا آی حالی دارن! یادمه یه سال محرم تو مسجد محلمون روضه خونه می گفت ان شا... همگی بریم مدینه دم بقیع روضه بخونیم اونام بیان اَی مارو بزنن،اَی بزنن!!

سوار ماشین می شیم . خوب شب عیده ،عید مبعث ...مسئول تدارکات که معرف حضور هستند .فرصت خوبیه که nتا صلوات برای حاجت روا شدنش ازمون بگیره و آخر هم شکلاتها رو زورکی ازش بگیریم نمیداد که!

بعد هم برنامه یه دهن بخونین گرم شیم دور همی!!! بذارید حالا که اینقدر گرمیم من یه سری هذیون بگم، سر دلم مونده:

می خونیم .می خونیم . می خونیم . اینقدر که حال خودمون هم داره به هم می خوره . نه از خندیدن و دست زدن ها ،از گریه نکردن! بعد شلمچه که جای این خنده ها و دوست بازی ها نیست و همه انگار اینو فهمیدن ...

وقتی همان مسئول مربوطه مذکوره!دید حسابی خسته شدیم گفت می خوایم آقای علیدادی برامون صحبت کنن یا نه؟

مع ع ع  ع ع ع ع...........آقای علیدادی ؟ یعنی الان توی ماشین ما هستند؟

و مرد عقب تر میاد تا حرف بزنه ، شاید گله کنه ، نه خیلی صبور تر و منطقی تر از این حرفاست ...ما رو تحویل گرفته وگرنه حالا که فکر می کنم شاید اگه خودم بودم ...اگه الان یاد کربلای 4 و 5 و رفیقام بودم اگه بوی دود و خون و گوشت سوخته زیر مشامم آشنا بود ، اگه این همه راه رو اومده بودم با رفیقام خلوت کنم . ببینمشون هرچند چند ساعت ....

اگه این طوری بود جدا وقتش بود شیرفلکه لجن رو باز کنه بهمون ! آخرش هم هیچی نمی شد همه می گفتن زیر فشاره!به جاش خالی که می شد....

اگه من بودم که این کار رو می کردم ولی انگار دقیقا به همین خاطر جای مرد نیستم.

همه چیز به چند تا جمله شروع و تموم می شه : وقتی این اتوبوس می ره ،اگه همه سرنشینا مشغول خودشون و حرف حدیثای خودشون باشن متوجه مسیر نمی شن ...وقتی میرسنبهشون بگن چه قدر تو راه بودین خوب چرا فلان کار رو نکردین میگن چند دقیقه بیشتر نبود.بعد هم مثال مسیر دنیا تا آخرت رو زدن...

 از ما پرسیدن وقتی مشغول  خودمون بودیم این همه مناطق تو راه رو دیدیم؟!!!!

مرد غمگینه ولی یه چیز دیگه هم  می گه ، می پرسه اگه یه شب تنها تو این بیابونا بودیم فکر می کنیم تنهای تنها چی کار می کردیم ؟

....فکر کنیم رزمنده ها چه کارایی می کردن ؟...شبها توی این ظلمات ...

شاید وقتی رسیدم گردان تخریب و محوطه قبرهای اطرافش فهمیدم ،حدث زیاد سختی نبود.

برگشتیم اهواز ، خانمی سر سفره میان و می پرسند می خواهیم برامون روضه خونی بذارن می پرسیم پذیرایی چیه ؟ می گه شیرینی،هویج بستنی ....

می پریم وسط حرفش که آره پایه ایم مگه نه بچه ها ، خانوم می گن هویج بست...

همه:ب...ل.... ه!

خانومه ادامه میده : اینارو به بچه ها دادیم تموم شده !!!روضه اگه می خواید

همه:نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه!!!!!!!!!!!!!!!!

بگم ها تف به ریا بعضیا هم امشب رو بیدارن آخه شب زنده داری سفارش شده، اینو وقتی رفته بودم صبحانه فردا رو بگیرم فهمیدم اول اسمشون هم ز هست!!!!!!!

خوب فردا آخرین مناطق شایعه شده شرهانی چزابه فکه ...

این مسئولای بسیج همین طورن دیگه ، شب می خوابند صبح بیدار می شن تصمیماشون عوض می شه

صبح شده آماده برای پادگان شهید محمود وند ..........چایی؟ چایی چیه ؟ اگه راست می گید و می تونید همین کره های خوشبو رو بخورید!!(واقعا هنر کردید!!)