سفرنامه جنوب قسمت سوم

بسم الله

خطر!! این قسمت دوز معنوی بالاتری دارد لطفا برای جلوگیری از اوردوز شدن از قسمتهای اول که در پست های قبلی آمده شروع کنید.

قسمت سوم؛ دوکوهه

داشتم می گفتم رفتیم که سوار اتوبوس شویم.به چشم خودم دیدم چرا معلم دبیرستان برای یاد آوری کلمه در بهترین حالت در اصل لانه کبوتر این همه تاکید می کرد ! همه کبوتر ها می خواستند سوار اتوبوس اول شوند

!

البته ما به اصطلاح سال بالایی تر ها راهی اتوبوس دوم شدیم . برادران هم تا آنجا که من فهمیدم 2 تا اتوبس بودند که احتمالا گاوشان اواسط مسافرت اتوبوس زایید(آن همه 2 قلو!) و شدند 4 تا گ...نه!!!اتوبوس

رسیدیم دو کوهه،البته قبل از پیاده شدن سناریوی ساندیس و کیک آغاز شد(این سناریو اینقدر ادامه یافت تا به قول دوستی اگر درطول سفر به هرکس سرم میزدید به جای خون ساندیس بیرون می زد 

 

منزل اول حالا بروید وضو بگیرید تا برایتان بگویم! جایی خوانده بودم که وقتی شهید همت اینها می آیند اینجا خیلی داغون بوده ،همه کارها تقسیم میشود و همه مشغول میشوند. دستشویی ها گرفته بوده و همه می خواستند ببینند چه کسی شانس می آورد و قرعه به نامش می افتد البته اینها که همانها نیست جدید ساخته اند ولی گویا مرام و تواضع همت مانده..همه جا خیلی تمیز  

 است

.

 

منزل دوم حاشیه پادگان، از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟گفت ...گفت نیت کنیم چرا آمدیم؟

شاید آمدیم تا بگوییم که یادمان هست جمله امیرمان را که فرمود جهاد دری از درههای بهشت است

...

شاید آمدیم تا بگوییم از او ممنونیم ،از نزول این همه امداد و رحمت

....

شاید آمدیم تا به یادشان باشیم ، و در آرزوی آرزوی شان....شهادت

شاید هم آمده بودیم تا تنها و تنها ببینیم تا در ذهنمان نقش ببندد"کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن ا

( !

...خطر تا تمام شدن دستمالها چیزی نمانده . راه زیادی در پیش است دقت کنید)

 

منزل سوم جلوی ساختمان گردان حبیب بن مظاهر

گویا برای این همقطارهای تازه واردمان خیلی جالب بود: مروری به تاریخ جنگ

منزل چهارم پشت ساختمان هایی کهنه مرد کم کم خودمانی تر می شود. خاطره می گوید برایمان

کتابی هم معرفی می کند به نام" دا" فکر کنم با یک وام از صندوق رفاه بتوانیم تهیه اش کنیم ! (11500تومان)

 

 

منزل پنجم جایگاه صبحگاه پادگان

سردار عسگری نبود تا همین جا برایمان بخواند،مثل خود شهید گلستانی:"اللهم اجعل صباحنا صباح الابرار 

منزل ششم انتهای محوطه صبگاه نزدیک ساختمان فرماندهی

برایمان از رقص پرچم ها می گوید از نواهای صف هایی که در هوای تاریک و روشن صبح می دوند و می خوانند وهنوز شعری در ذهنش مانده که برایمان زمزمه می کند

.

مرد راوی خودش دلش گرفته به طرف ساختمان می ایستد و سلام میدهد سلام ابراهیم های همت سلام حاج احمد متوسلیان ها ،شهید کلهر ها ...سلام عباس کریمی ها

طبتم و طابت الرض التی دفنتم فیها....

تمام می کند تا منزل هفتم زمانی نمانده باید راهی شد

در راه به بیچارگی این زمین ها فکر می کردم آن قدم ها کجا و اینها کجا...

زمین خالی محوطه صبحگاه که حالا همسن و سالهایشان به یادآنها در آن مسیر برگشت دویدند.همانطوری 3تا را می رفتند و چهارمی را می کوبیدند

.

 

 

منزل هفتم حسینیه و نماز.... نه اشتباهی رخ داده هنوز 10 دقیق مانده اول نماز بعد از غذا

گفتم حکمتهای دیگر نماز شکسته را فهمیدم یک دیگرش همین جا بود. اگر نماز مسافر دورکعتی باشد می شود 2تا یکی کرد .نهار را که خوردی دوان دوان خودت را به

حسینیه می رسانی و با نماز عصر امام جماعت هر دو را می خوانی!

 

 

منزل آخر سردار عسگری،صدایش را از باند بزرگ بغلمان داریم تصویرش را نه

وشروع می کند از اینکه چرا جامانده بریمان می گوید.تقصیراو نیست دوستانش خیلی خواستنی بودند

.

قبلا تاتر دیدنی بود اینجا شنیدنی شد ...تاتر شب اول با هنرمندی هنرمندی که هنرش به فرمایش امام شهادت در راه خدا بود

-

.تذکر:شب اول با شام آخر هیچ نسبتی ندارد!دستمال هم اگر داری بده بدجوری گیرافتادم-

پیش به سوی اتوبوس. وادامه سناریوی کیکسا

(

!مخفف کیک ساندیس است .فکر کنم اینطوری با کلاس تر باشد.)